با سلام به دوستان عزیزم خلاصه قسمت چهارم امپراطور دریا را تقدیم میکنم.
و سرانجام مرحله کودکی ونوجوانی گونگ بوک ودوستش میگذرد و آنها با تمرینات همیشگی پای بر دوران جوانی خویش میگذارند.موچانگ هم طبق معمول تمام کارها را به گونگ بوک و میون میسپارد!در یکی از روزها موچانگ شمشیری واقعی وخوش دست به گونگ بوک میدهد
و گونگ بوک هم برای اینکه به محافظان شخصی بانو جمی بپیوندد تمرینات سختی را آغاز میکند.در بازار دختری به سمت سون جانگ که حالا چهره جوانیش را میبینیم با پدرش میآید.سون جانگ به پدرش میگوید که او قصد دارد با این دختر ازدواج کند !بعد از مدتی بانو جمی از آنجا عبور میکند که با ایندو روبرو میشود و افسر گارد محافظان آنها را به بانو جمی معرفی میکند
سپس چهره زیبای جانگ هوا را میبینیم که حالا بزرگ شده.او در ساحل دختر کوچکی را میبیند که شخصی میگوید بخاطر او ده سکه پرداخت کرده ولی او بدرد نمیخورد جانگ هوا نیز آن دختر را از او میخرد.در منزل بانو جمی او را میبیند و درباره این دختر میپرسد جانگ هوا میگوید که یک ملوان چینی او را خریده بود واو قصد داشته این دختر را بازگرداند
در اصطبل زنگ بصدا در میآید وهمه به صف میشوند.ظاهرا دنبال شخصی میگردند ومتاسفانه آن شخص موچانگ است آنها او را دستگیر میکنند.موچانگ قبل رفتن به گونگ بوک ومیون میگوید که او خانواده ای ندارد اما آندو را همیشه بیاد دارد سپس از اینکه به میون شمشیری نداده عذرخواهی میکند ومیگوید که در اصطبل پشت قفسه میتواند یک ظرف نوشیدنی پیدا کند موچانگ را میبرند وباز غمی دیگر بر دل گونگ بوک...
اما آنها موچانگ را نه به مقر سلطنتی بلکه به جایی میبرند که حاکم موجینجو قرار دارد او از موچانگ کمک میخواهد که کاری کند در امور بازرگانی آنها بتوانند از پس بانو جمی بر بیایند.موچانگ اشاره میکند که چرا آنها از طریق قانونی اینکار را انجام نمیدهند ولی ظاهرا قدرت آنها برای مقابله با بانو جمی کافی نیست.طبق دستور موچانگ سربازان به اصطبل میروند و گونگ بوک ومیون را برای نیروی جزیره اوکیوم با خود میبرند
با یوم مون رو برو میشویم که مشغول بازی سنگ با شخصی میباشد او در این بازی او را شکست میدهد وسنگهای نقره را میبرد.سپس میگوید که اگر او پولی ندارد بازی را تمام کند اما آن شخص دختری را به عنوان پول بر سر بازی شرطبندی میکند(در قسمت سانسوریها این سکانس وسکانس سانسوری بعدی بین این دختر ویون جان را خواهید دید)او آن دختر ونقره ها را با خود میبرد
به یون جان خبر میرسد که یک کشتی بدستور رییس دزدان به جزیره شیلا فرستاده میشود.او به محل ملاقات روسای دزدان میرود ودر آنجا خواهش میکند که او را به این جزیره بفرستند.رییس او نیز قبول میکند.او به آن جزیره میرود ودر آنجا با جاگال روبرو میشود.یون جان در آنجا دو نفر از خائنین را میکشد
از این طرف گونگ بوک و میون از دست سربازان فرار میکنند.بانو جانگ هوا نیز در کلاس به دختران کوچک آموزش میدهد.بعد از آموزش او با برادرش روبرو میشود که به او میگوید که دیگر نمیتواند زندگیش را با نگهبانی واینکارها بگذراند وقصد دارد جز افراد بانو جمی باشد.جانگ هوا قصد دارد او را منصرف کند اما بانو جمی سر میرسد وبا صحبت با برادر جانگ هوا تصمیم میگرد که پست مهمی به او بدهد
سرانجام مبارزات برای انتخاب محافظ شخصی بانو جمی فرا میرسد.در این مبارزات یون جان نیز شرکت میکند و به مراحل پایانی میرسد در حالیکه هنوز گونک بوک و میون به آنجا نرسیده اند.بعد از مدتی آنها به محل مبارزه میرسند ولی ظاهرا دیر رسیده اند چون مبارزه نهایی بین یون جان و حریفش آغاز میشود و او در این مبارزه پیروز میشود واز این فرصت برای گفتن خواسته اش به بانو جمی استفاده میکند در بازگشت او جانگ هوا را میبیند که عشق قدیمی وهمیشگی در او زنده میشود.جانگ هوا نیز او را میبیند وبیاد لحظاتی میافتد که هنگام رقص او را میدیده.یون جان نیز لحظاتی نگاهش میکند
در بازار گونگ بوک و میون بعد از خوردن غذایی در حال رفتن هستند که با محافظان بانو جمی درگیر میشوند وآنها را شکست میدهند در این لحظه افسر محافظان فرا میرسد وگونک بوک با دیدن او بیاد روزی میافتد که این افسر به او گفته بود چگونه باید محافظ شخصی بانو جمی شود.او میگوید که بدلیل مشکلات نتوانسته به مبارزات برسد ودیر رسیده وخواهش میکند به او فرصتی دیگر دهد ولی آن افسر میگوید که او باید برای مبارزه بعدی تلاش کند
سون جانگ آندو را به پیش پدرش میبرد تا محلی را برای مخفی شدن آنها پیدا کند اما قبل از رفتن افسری میآید ومیگوید که افسر محافظان آنها را فرا خوانده.او میگوید که باید با شخصی مبارزه کند واگر توانست پیروز شود او محافظ شخصی میشود.در آنجا گونگ بوک یون جان را میبیند واو را بخاطر میآورد روزهایی که او آموزش شمشیرزنی از یون جان میدید و مبارزه بین آنها آغاز میشود...